اشعار سیگار
سرّ سییگار
من نمی دانم چـه در سیگار هست !
کاین همـه سیـگارکش بسیـار هست
گـرچه سیـگاری از ان بینـد ضـرر
دود آن هـم نیـز خلـق آزار هست
پس ازآن پرهیـز بایـد کترد ، چــون
ضدّ جـان و مـال و وقت و کار هست
ارزش جان
سیـگاریان بیدار ، ارزش دهیـد جـان را
چون دشمن است سیگار، دور افکنید آن را
با سرفه های جاری ،از دود سینه سوزش
غمـگیـنشـان مخـواهیـد ، افراد خانمـان را
هم جان خویشتن را،بهرش تلف مسـازید
هم در رهــش مبـازید ، اوقات بس گران را
حیفـست سینه تان را ،پردودکردن و نیز
مجـرای آن نمـودن ، بینی و هم دهان را
ای عامـلان تـوزیع ، هر جـا که مستقرّیـد
محض خـدا ببندید ، هم دکّه هم دکان را
باسود بی کرانش ،چون بر زیان خلقست
صرف نظـر نماییـد ، این سـود پرزیان را
کایـن دیـو زشت سـیرت ، هرجـا کـه روی بیند
معتــاد خـویـش ســازد ، هـم پیر و هم جـوان را
«آبی »که سینه اش ر ،پرکرده سوزسیگار
این گونه پر نموده است فریادش آسمان را
دود سیگار
چـه دیدی جـان من از دود سیـگار ؟
کـه اینـگـونـه شـدی بر آن گـرفتـار
چو دشمن بهر وقت و مال و جانست
زرنگـی کن ، ز دشمـن دسـت بردار
آتش بجان
آتش بجان سیگار ، دست از بشر بردار
رو گور خود گم کن ، شو محو از انظار
هر روز با نامی ، در جلوه و جامی
بیمــارهـایت را ، یکسر مــده آزار
ای بدتر از هر زهر ، در هر ده وهرشهر
درکام مشتــاقــان ، دیـگر مشـو تکــرار
ضرر سیگار
چون که سیـگار پر ضرر باشد
بهـر جـانها پـر از خطـر باشد
آنکه معتـاد آن بود بی شـک
دشمـن خـود ز هر نظـر باشد
وان که آنرا به خلق بفروشـد
قاتــل شــادی ی بشـر بـاشد